دریا هم مثل وسعت چشمان توست. وقتی به دور از هیاهو و غوغای روز آرام می نشینی و نگاهت را همراه کوچ مرغکان وحشی کوچ می دهی . مثل همان وقتها که مغمومی و کسی نیست عمق درد تو را پیدا کند و تو همانند پروانه ای گرداگرد کلماتی لطیف پرواز می کنی و برخلاف ذهن های آشفته و گریزان از ضربه های روزگار حتی فکر ثانیه ای فرار به ذهن خود نمی دهی و دنبال بهانه ای می گردی تا پیچکها را از روی دیوار غم و اندوه چه جاودانه و زیبا مزین کنی. آری، انگار تو زمزمه های طبیعت را با خود احساس می کنی. ثانیه هایی که هیچکس حرف مرغکان وحشی را نفهمید و تو چه صبورانه نغمه هایی لطیف به همراه پرواز آنها می سرودی و تا مرز شناخت معبود هستی می رفتی و حال ایستاده ای تا رازهای قشنگ خلقت را بیابی و به انسانهای اطرافت بگویی که واژه های اطرافتان را حس کنید و بدانید چقدر شنیدن این واژه ها عزیز است، عزیزتر از همه چیزهایی است که دل به آنها بسته اید.
نوشته شده توسط:
خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
:: کل بازدیدها ::
40990
:: بازدیدهای امروز ::
9
:: بازدیدهای دیروز ::
0
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من (لینک) ::
عاشق آسمونی
همه چیز...
تحلیل وبررسی مسائل سیاسی
سکوت دل دانشجو
مرکز کار آفرینی فریادرس
:: لوگوی دوستان من ::
:: خبرنامه ::
:: موسیقی وبلاگ::